اگر تو فاطمه نبودى با آن عظمت دست نیافتنى و من هم حسن نبودم با این قلب رقیق و دل شکستنى، باز هم سفارش تو مادر ـ گریه نکردن ـ عملى نبود.
اگر من تنها یک فرزند بودم ـ هر فرزندى ـ و تو تنها یک مادر بودى ـ هر مادرى ـ در حال ارتحال، باز هم به دل نمىشد گفت که نسوز و به چشم نمىشد گفت که آرام بگیر و اشک مریز.
چه رسد به این که تو فقط یک مادر نیستى، تو فاطمه اى! تو زهراى اطهرى! تو نزدیکترین و بىواسطهترین بازماندهى منزل و مهبط وحىاى! تو محب و محبوب خدا و پیامبرى!
چه کسى عشق خدا و پیامبر را نسبت به تو نمىداند؟
کم مانده بود، پیامبر به بلال بگوید:
«بر بالاى مأذنه که رفتى بعد از هر اذان به صداى بلند اعلام کن که محمد (ص) فاطمه را دوست دارد، دوست داشتنى الهى و تکوینى، دوست داشتنى سنّتى و تشریعى.»
اینچنین بود عشق مشهور پیامبر به تو. و عشق تو به پیامبر، شهرهتر، آنچنان که لقب «ام ابیها» گرفتى و آنچنان که بعد از ارتحال پیامبر هیچ کس خندهى تو را ندید و در عوض، گریستنات، دشمن را به ستوه آورد.
ما از آنجا که پیش از تولد، ظهور یافتهایم و پس از وفات نیز، ادامه حیات مىدهیم، من رنجهاى تو را به خاطر پیامبر، حتى پیش از تولدم دیدهام.
من اگر چه در سال سوم هجرت به دنیا آمدم، اما رنجهاى تو را پیش از هجرت و پس از آن به وضوح دیدم، به همین دلیل به تو حق مىدادم که پس از رحلت پیامبر، آنچنان غریبانه و جگرسوز در بیت الاحزان، ضجّه بزنى و فغان کنى.
من حتى تولد خودم و ناز و نوازشهاى پیامبر را به خاطر دارم. پیامبر مشتاق و بىتاب به خانه آمد تا اولین فرزند تو را ببیند، وقتى مرا در آغوشش گذاشتند، اول گره در ابروانش افتاد:
ـ مگر نگفتم کودک را در جامهى زرد نباید پیچید؟
پیامبر به کرّات فرموده بود و آن خادمه اشتباه کرده بود، مرا با جامهاى سپید پوشاندند و به آغوش پیامبر سپردند.
پیامبر از شادى آنچنان خندیدند که داندانهاى سپیدشان نمایان شد و سر و رو و چشم و لبهاى مرا غرق بوسه کردند و گفتند: خدایا! چقدر من این کودک را دوست دارم. در گوشهایم اذان و اقامه گفتند و بعد از تو و پدرم پرسیدند:
ـ نامش را چه نهادهاید؟
هر دو عرضه داشتید:
ـ ما در نامگذارى کودکمان از شما سبقت نمىجوییم.
پیامبر فرمودند:
ـ من نیز از خدا در اینباره پیشى نمىگیرم.
تا این که جبرئیل آمد و نام انتخابى خداوند «حسن» را به ارمغان آورد، نام اولین فرزند هارون اما در لسان عرب.
اینها هنوز از خاطرم نرفته است، اما آنچه بیش از اینها، اکنون، جگرم را مىسوزاند، تداعى نوازشهاى مادرانه توست.
مرا به هوا مىانداختى، بغل مىکردى، در آغوش مىفشردى، غرق بوسهام مىکردى و برایم شعر مىخواندى:
اَشْبِه اَباکَ یا حَسَنْ
وَاخْلَعْ عَنِ الْحَقّ اَلرَسن
و َ اعْبُدْ اِلهَاً ذا مَنَنْ
وَ لا توال ذا الْاحَنْ(1)
حسن جان! مثل پدرت على باش و ریسمان از گردن حق باز کن و به عبادت خداى بخشنده برخیز و با کینه توزان دوستى مکن.
من که شعرهاى نوازشگرانه تو را در دوران کودکى ام، فراموش نکرده امن، چگونه مىتوانم نیایش ها و مناجاتهاى شیرین تو را با خدا از یاد برده باشم:
«خداوندا! به حق عرش و آنکه علوّش بخشید، به حق وحى و آنکه نازلش فرمود و به حق پیامبر و آنکه به او پیام داد و به حق کعبه و آن که آن را بنا کرد.
اى شنوندهى هر صدا و اى جمع کنندهى همه از دست رفتهها و اى زنده کنندهى خلایق پس از مرگ!
بر محمد و اهل بیت او درود فرست و به ما و جمیع مؤمنین و مؤمنات در شرق و غرب زمین فرج و گشایشى نزدیک از جانب خودت عنایت فرما، به شهادت این که خدایى جز خداى یگانه نیست و محمد (ص) بنده و رسول توست، درود خدا بر او و فرزندان پاک و شایستهاش.»(2)
با این شکر و سپاس همیشگى تو که:
«اَلْحَمْدُ لِلَّهِ عَلى کُلّ حَمْدٍ وَ ذِکْرٍ وَشْْکْرٍ وَصَبْرٍ وصَلاةٍ وَزَکاةٍ وَقِیام وَعِبادةٍ وَ سَعادةٍ وبَرکة وَزیادَةٍ وَرَحْمَةٍ وَنِعْمَةٍ وَکَرامَةٍ وَفَریضةٍ وسَرّاءٍ وَضرّاءٍ وَشِدَّةٍ وَرَخاءٍ وَمُصیبَةٍ وَبَلاء وعُسْرٍ ویُسْر وغِناءٍ وَفَقْرَ وَعَلى کُلّ حالٍ وفی کُلّ أوانٍ وَ زَمانٍ وَفی کُلّ مَثْوى وَمُنْقَلبَ وَمقام.»
مادر! تو را که چنین فاطمه اى هستى چطور مىتوان دوست نداشت؟ چطور مىتوان دل از تو کند؟ مگر من یادم مىرود آن شب را که تا صبح در کنار محراب تو نشستم و نمازهاى تو را و نفسنفسهاى خائفانه تو را دیدم و مناجات و دعاهاى تو را شنیدم و در حسرت یک دعا براى خودت، براى خودمان ماندم و صبح گفتم:
ـ مادر! چرا همهاش دیگران؟ پس خودت؟ خودمان؟
و تو گفتى و هنوز اشک چشمهایت خشک نشده بود:
ـ فرزندم! عزیزم! «اَلْجارُّ ثمَّ اَلدّار.» اول همسایه و بعد خانه، اول دیگران و بعد خودمان.
و این شیوهى معمول و مرسوم زندگى تو بود.
تو اصلاً براى خودت نبودى، ایثار محض بودى و زیباترین سرمشق بخشش.
یادت هست که تو و پدر به خاطر شفاى من و برادرم حسین، تصمیم به روزه گرفتید؟ و سه روز متوالى افطارتان را به دیگران بخشیدید؟
من و حسین در بستر بیمارى خفته بودیم و تو و پدر پروانهوار گردمان مىگشتید و مداوایمان مىکردید.
پیامبر به عیادتمان آمد و به شما گفت:
ـ نذرى کنید براى شفاى این دو کودک.
تو و پدرم على گفتید:
ـ ما نذر مىکنیم که با شفاى این دو نور چشم، سه روز متوالى روزه بگیریم.
من و حسین، چشمان بیمارمان را گشودیم و گفتیم:
ـ ما نیز سه روز روزه مىگیریم.
و پیشاپیش حلاوت سه بوسه از لبان مبارک پیامبر را چشیدیم.
فضه خادمه هم گفت:
ـ اگر خدا این دو عزیز را شفا عنایت کند، من نیز سه روز پیاپى روزه مىگیرم.
ما به لطف خدا و دعاى شما شفا یافتیم و اولین روز اداى نذر آغاز شد.
وقت افطار بود، دور سفره نشسته بودیم تا پدر از مسجد بیاید و یک روز روزه را در کنار او بگشاییم.
ماحضرى پنج نان جو بود که جو آن را پدر وام گرفته بود، فضه آرد کرده بود و تو پخته بودى. هر کدام یک نان جو و آب.
دستهاى پنج روزهدار هنوز به سفره نرسیده بود که صداى در بلند شد.
ـ سلام اى خاندان وحى! اى اهل بیت نبوت! مسکینم و در نهایت فقر. از آنچه مىخورید به ما نیز بخورانید تا خدا جزاى خیر به شما بدهد...
هنوز کلام فقیر به پایان نرسیده بود که تو و پدرم نان هاى خود را بر روى هم گذاشتید و ناگاه نانهاى من و حسین و فضه را هم بر روى آن یافتید و همه را تحویل سائل دادید و از او عذر خواستید.
افطار با آب گشوده شد و همه گرسنگى را با خود به رختخواب بردیم.
فرداى آن روز نیز ماجرا به همین نحو گذشت، وقت افطار یتیمى در زد و هر پنج نان جو در دامان او قرار گرفت و آنچه بر سر سفرهى افطار ماند، کاسه گلین آب بود.
روز سوم علاوه بر گرسنگى، ضعف نیز آمده بود ولى او هم نتوانست نانها را در سفره نگاه دارد و سائل را دست خالى بازگرداند.
بعد از این که پنج نان روز سوم روزه نیز به اسیرى درمانده، بخشیده شد، من و حسین از حال رفتیم، تو چشمانت به گودى و کبودى نشسته بود، اما به نماز ایستادى و پدر هم که مرد گرسنگى بود و صبورى، چون کوه، استوار ایستاده بود و خم به ابرو نمىآورد ولى به حال ما رقّت مىبرد.
تنها چیزى که مىتوانست ما را از آن نحافت و ضعف دربیاورد، دیدار پیامبر بود.
من و حسین بدین اشتیاق از جا کنده شدیم و دست در دست پدر، به سوى خانه پیامبر راه افتادیم.
وقتى پیامبر ما را به آن حال دید، سخت غمگین شد، بغض گلویش را فشرد و بلافاصله از حال تو پرسید. و به پرسش اکتفا نکرد، گفت برخیزید! برخیزید! تا حال و روز فاطمه را جویا شویم.
و در طول راه همهاش با خدا مىگفت:
ـ خدایا ببین چه مىکنند اینها براى رضاى تو، خدایا! عشق تو با اینها چه کرده است!
وقتى به خانه درآمدیم و پیامبر دید که شکمت از گرسنگى به پشت چسبیده و توان از تنت و حالت از چشمانت رفته است، بغضش ترکید، تو را در آغوش گرفت و هاى هاى گریست. در این تب و تاب، هیچ کس مثل جبرئیل نمىتوانست، غم سنگین دل پیامبر را از جا تکان دهد. انگار این جبرئیل نبود، خود خدا بود که در خانه ظهور مىکرد.
جبرئیل به پیامبر اسلام کرد و مژده داد که هدیه اى از جانب خدا براى این خاندان آورده است. چه ذوقى مىکرد جبرئیل که این هدیه را با دستهاى امانت خود حمل کرده بود، آنچنان که عطر بىنظیر خندهاش در فضا مىپیچید.
آن هدیه چه بود؟
خدا شما روزهداران ایثارگر و ما را به بهانه و طفیلى شما ستایش کرده بود. و چه هدیهاى برتر از این که انسان مورد تمجید و ستایش خدا قرار بگیرد:
«خوبان این جهان، در آن جهان جامهایى از چشمه هاى بهشتى مىنوشند.
چشمه هاى جوشنده اى که تنها براى بندگان ناب و خالص خدا فوران مىکند.
آنان که به نذر خود وفا مىکنند و از روز قیامت که شر آن گسترده است مىهراسند و طعام خود را علیرغم نیاز شدیدشان به مسکین و یتیم و اسیر مىبخشند. (و حرف دلشان این است که:)
«ما تنها و تنها به خاطر خدا ایثار مىکنیم و چشم تشکر و پاداش از شما نداریم.
ما به خدا عشق مىورزیم و از روز وحشتناک قیامتش مىهراسیم.» پس خداوند آنان را از شر آن روز در امان مىدارد و خرمىو شادکامیشان مىبخشد. و پاداش صبورى و ایثارشان را، بهشت و حریر عنایت مىکند...»(3)
هر چه هست از برکت توست مادر! و هر چه فرزندانمان هم داشته باشند از برکت وجود توست. تو زنى هستى که امامت بشر در مقابل تو زانو مىزند، تو همسر و مادر رهبرى خلایقى.
و آنچه هم اکنون از دست ما مىرود چنین عظمتى است، نه ما که جا دارد جهان بر این مصیبت گریه کند. جا دارد کوهها در این اندوه متلاشى شود.
بىآنکه بخواهم، شعرهایى که تو در سوگ پیامبر مىخواندى در ذهنم تداعى مىشود:
انَّ حُزْنی عَلَیْکَ حُزْنٌ جَدید
وَفُؤادی وَاللَّهِ صَبٌّ عَنید
کُلّ یَوْمٍ یِزیدُ فیه شجونی
وَاکْتِأبی عَلَیْکَ لَیْسَ یَبید.(4)
** *
نَفْسى عَلىْ زَفَراتِها مَحْبُوسَة
یا لَیْتَها خَرَجَت مَعَ الزفّراتِ
لاخَیْرَ بَعْدَکَ فِی الْحَیاةِ واِنَّما
اَبکی مَخافة اَنْ تَطُولَ حَیاتی.(5)
اینها زبان حال ماست مادر!
وقتى دست ما را مىگرفتى، به مزار پیامبر مىبردى، در کنار قبر او مىنشیتى و این شعرها را زمزمه مىکردى، ضجه مىزدى و ما را مىگریاندى، ما چگونه مىتوانستیم تصور کنیم که همان شعرها، زبان حال ما بشود بر بالین احتضار تو؟!
خدایا چه سخت است از دست دادن مادرى که عصارهى خوبى است.
ــــــــــــ
1. بحار الانوار جلد 43ـ صفحه 286
2. اَلّلهُمَ بِحَقّ الْعَرْشِ وَمَنْ عَلاه، وَبِحَقّ الْوَحْیِ وَمَنْ اَوْحاه وَبِحَقّ النَّبِی وَمَنْ نَباه وَبِحَقّ اَلْبَیْتِ وَمَن بَناه. یا سامِعَ کُلّ صَوْتٍ، یا جامِعَ کُلّ فَوْتٍ. یا بارِى النُّفوس بَعْدَ الْمَوْتِ، صَلِّ عَلى مُحّمَدٍ وَاَهْلِ بَیْتِه وآتِنا وَجَمَیع الْمُؤمِنینَ وَالْمُؤمِنات فی مَشارِق الْاَرْضِ ومَغارِبِها فَرَجاً مِن عِنْدِک عاجلاً بِشَهادَةِ اَنْ لا اِلهَ اِلّا اللَّه وَاَّن مُحَمَّداً عَبْدُکَ وَرَسُولَکَ صَلّىَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَعَلى ذُرَّیتِه الطّیبینَ الطّاهِرین وَسَّلَم تَسْلیماً ـ مهج الدعوات ـ177.
3. آیات 5 تا 22 سوره انسان.
4. اندوه من بر تو اندوه تازهاى است.
و قلب من به خدا در تب و تاب مصیبتى سرسخت است.
هر روز غم و اندوه من افزوده مىشود
اما گریهام بر تو هرگز پایان نمىپذیرد. (بیت الاحزان ـ ص70).
5. جانم زندانى نفسهایم گشته است.
اى کاش این جان و این نفسهایم با هم از وجودم رخت مىبستند.
بعد از تو هیچ خیر در این زندگانى نیست.
و گریهام از این است که مبادا حیاتم پس از تو طولانى شود. (بیت الاحزان ـ ص48.)
امام على(ع) و ولادت در کعبه
فهمیدم توسّلم مستجاب شد
پاسخى بر سخنان و ادعاهاى مولوى خیرشاهى
چرا دست بسته نماز نمىخوانیم؟
بررسى ادله خلافت ابوبکر
پاسخ دکتر عصام العماد به برخی شبهات
اعتراف عامّه به وفات حضرت زهرا(س) با عدم رضایت از شیخین
دنیاى اسلام بدون وهابىها
آیا پاره تن رسول خدا (ص) اولى به مراعات نبود؟!
ما بودیم که نگذاشتیم حق به اهلش برسد!
[عناوین آرشیوشده]
بازدید دیروز: 1
کل بازدید :358394
مناظره دکتر قزوینی با مولوى مرادزهی [149]
شهادت 8 شیعه یمنى در مسجد [114]
اندیشمند لبنانى: امام خمینى رفت اما اندیشه او تا ابد زنده است [93]
بیانه 22 وهابى علیه ایران و حزب الله [117]
افتخار میکنم عضو «حزب ولایت فقیه» باشم [99]
نصرالله به آرامش در گفتار معروف است [105]
محاصره شیعیان پاکستانی 7 ماهه شد [112]
جسارت معلم وهابى در عربستان به حضرت زهرا (س) [141]
شهادت پنج جوان دیگر شیعه در کویته پاکستان [136]
انتقاد شدید هیکل از اعراب [168]
عثمان را الگو قرار بده وکنارهگیرى مکن [138]
مظلومنمایى 14مارس و معرکهگردانى العربیه [118]
حمله به یک رییس جمهور عربى به اتهام شیعه شدن؟! [216]
پاسخ به فتنه با سرعت فیبر نورى [108]
[آرشیو(135)]
رهیافتگان به مکتب اهل بیت
امامت و خلافت
پرسش و پاسخ
وهابیت رو به افول
مکتب اهل بیت
اهل سنت و اعتقاداتشان
اخبار و مناسبتها
عاشق آسمونی
نمازخانه بوستان بهاره
بندیر
سجاده ای پر از یاس
دنیاى جوانى
TOWER SIAH POOSH
دختری در راه آفتاب
یاران
بوی سیب
پرتو
جاء الحق و زهق الباطل
بهارستانه
manna
ساحل نشین اشک
مشاوره
لـعل سلسبیل
زورخانه بابا علی
فدایى سید على
عشق سرخ
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
دوزخیان زمین
منصور
کوثر بیکرانه
جمهوریت
حقوق و حقوقدان
esperance
شمیم
به یاد لاله ها
کوثر
دم مسیحایى
کبوترانه
نیلوفرآبى
موسسه فرهنگی وصال شهدا
با من حرف بزن
حزب اللهی مدرنیته
کجایید ای شهیدان خدایی
عاشقان على و فاطمه
14 معصوم
خدا
موتور سنگین
شهید امر به معروف زوبونی
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
حسین جان
خلوت تنهایی
احادیث
لبیک یا مهدی، یا خامنه ای
وبلاگ ایران اسلام
روح .راه .ارامش
اهل سنت واقعى
کریمه اهل بیت
کوثر
نقد وهابیت
همگرایی شیعه و اهل سنت
هیأت پیام آوران عاشورا
لیست وبلاگهاى به روز شده
دهه فجر
نسیم رضوان
وبلاگ خونه دانشجویی تاکستان
کوچهام مهتابى است
شیعیان
فاطر سبز